سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی باران، عطر خاک

به عکست نگاه می کنم
نگاه می کنم
نگاه می کنمو غرق می شوم
بعد از مدت ها
سالیان سال
که از رفتنت
و رفتنم
می گذرد
بعد از این همه سال
و این همه عکس
حالا دوباره مثل قدیم هایت شده ای
با کمی موی سپیدتر
چشم هایت هنوز خوشحالند
شیطنت می کنند
لب هایت مثل همان وقت ها می خندند
اصلا این عکس خود خودتی وقتی هنوز مهربان بودی
وقتی هنوز اخم در هم نکشیده بودی
وقتی هنوز شعر خواندنم و شعر خواندنت مهم ترین موضوع جهان بود
و وقتی هنوز معتقد بودی که بدون شعر نمی شود زندگی کرد
حالا فقط حسودی ام می شود به زنی که توی عکس کنارت نشسته
بی تفاوت
نگاهت نمی کند
و هیچ برایش مهم نیست که زنی در دور دست ها یک عمر، حسرت همان دقایقش را دارد...