کاش می فهمیدی چقدر می خواهمت
و چقدر نمی توانم...
بوی باران، عطر خاک
صبر می کنم
به درازای سال قمری ای که تازه، آغازش را عزا گرفته ایم
صبر می کنم
به سیاهی بلندترین شبی از سال که نمی دانم چرا انقدر بی تاب آمدنش هستیم
صبر می کنم
به تعداد تمام نذرهایی که حسرت ادا کردنشان توی دلم کال ماند
صبر می کنم
و به این صبرم ایمان دارم
و به معجزه ی دست هایی که سال هاست ندارمشان
می دانی عزیزِ دلم
می دانی این روزها چقدر غصه می خورم؟
«چقدر غصه می خورم که هستی و ندارمت؟»
#سید_تقی_سیدی
به آتش کشیدم...
به آتش کشیدمو آرام نشدم...
«یا مَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شِفا»
می دانم همیشه ساختن از خراب کردن سخت تر است
می دانم خراب کردن همیشه ی خدا زخم زبان و نفرین پشت سر آدم می آورد
ولی حالا می خواهم خراب کنم
خراب کنمو به آتش بکشم
جوری که اسکندر تخت جمشید را...
و خدا کند که در تاریخ نوشته باشند اسکندر با این کارش به آرامش رسید...